محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

نی نی توپولی

روز بستنی ای...

امروز وقتی داشتم میرفتم باشگاه محمد جواد گفت برام بستنی میخری منم گفتم چشم راهی شدم ...برگشتنی رفتم سوپر مارکت باقی خرید و به همراه بستنی مورد علاقه محمد جواد اومدم خونه محمد جواد تو حیاط پیش جوجه هایش بود تا صدامو شنید بدو اومدو سراغ سفارششو گرفت... رفتیم خونه ناهار که آماده شد گفت من نمیخوام بستنی میخوام بهش گفتم اکه غذاتو بخوری میرییم مغازه بستنی میخریم تقریبا غذاشو خورد یه کم استراحت کردم محمد جواد داشت پلنگ صورتی میدید هر وقت این کارتون رو میبینه ازم موز و نیمرو (به قول خودش تخم مرغ) میخواد منم اولی رو نداشتم دومی رو براش درست کردم بعد گفت دیدی پسر خوبی بودم بریم مغازه برام بستنی بخر باز مارفتیم درخواستشو اجابت کردیم غروبی...
3 مهر 1390

پارک شاهد...

بعد از ظهری به اتفاق بابا قاسم و محمد جواد رفتیم خونه بابا جون رحمان قبل از اون هم رفتیم میدون تره بار خرید کردیم. از اونجایی که یه یه هفته ای هست سرما خوردم ودارو مصرف میکنم تا رسیدیم اونجا  سریع خوابم برد بیدار شدم برا عصرونه مامان جون مرضیه گفت نگاه کن نیومده نیومده حالا هم خواباشو آورده دیدم راست میگه یه سه ساعتی بود خوابیده بودم بعد طبق قرار قبلیمون ساعت 7 رفتیم پارک شاهد این بار هر چی به محمد جواد میگفتیم چی میخوای سوار بشی میگفت هیچی ما به سلیقه خودممون سوار قطارش کردیم که دو دور آخر همش میگفت میخوام پیاده شم ... بغد رفتیم استخر توپ بار اول با من بود سریع دوم گفت بابایی بیاد تو من رفتم بیرون بابا قاسم جون اوم...
1 مهر 1390